۱. ده نفر، ده راز
ده نفر، بی‌آن‌که وجه مشترکی ظاهری داشته باشند، به جزیره‌ای دورافتاده فراخوانده می‌شوند.
میزبانی که دیده نمی‌شود، وعده‌هایی داده که هر کدام را فریب داده.
اما پشت هر دعوت، رازی سیاه پنهان است.
در نخستین شب، صدای گرامافون آن‌ها را به قتل‌هایی متهم می‌کند.
نه قاضی هست، نه وکیل؛ فقط سکوت دریا و آوای وجدان.
جزیره، اکنون صحنه‌ی اجرای نمایش مرگ است.
اما هیچ‌کس نقش خود را نمی‌داند.
و نمایش آغاز می‌شود...
 
۲. قربانیان عدالت ناکام
قاتل، مدعی است که اینان از قانون گریخته‌اند.
هر کدام، گذشته‌ای تاریک دارند که هرگز برایش پاسخگو نبوده‌اند.
از قتل کودک گرفته تا مسئولیت غیرمستقیم در مرگ دیگران.
این‌بار عدالت، از طریق ترس و مرگ، اجرا می‌شود.
اما مرز میان عدالت و قتل، ناپیدا می‌شود.
کریستی با مهارت، قربانی را به مجرم و مجرم را به مظلوم بدل می‌کند.
در این بازی، همه بازنده‌اند.
و هیچ‌کس پاک نیست.
 
۳. شعر مرگ
شعر کودکانه‌ای که از ده سرباز کوچک می‌گوید، کلید اصلی جنایت‌هاست.
هر قتل دقیقاً مطابق یکی از بیت‌های شعر اتفاق می‌افتد.
این خلاقیت، فضای جنایی داستان را به فضای کابوس‌آلود بدل می‌کند.
همچنان که سربازها یکی‌یکی می‌افتند، امید نیز محو می‌شود.
خواننده هم در این نظم بی‌رحم گیر می‌افتد.
کریستی، مرگ را شعرگونه می‌نویسد.
اما شعر، دیگر معصوم نیست؛ ابزاری‌ست برای مجازات.
و ما، سطر به سطر، به مرگ نزدیک‌تر می‌شویم.
 
۴. ذهنی که مرگ را مدیریت می‌کند
قاتل، نقشه‌ای دارد که مثل ساعت دقیق کار می‌کند.
او بین مهمانان پنهان است، اما رفتار معقولی دارد.
با هر قتل، اعتمادها کمتر، شک‌ها بیشتر می‌شود.
خواننده مدام مظنونان را تغییر می‌دهد، اما راه به جایی نمی‌برد.
این بازی روانی، شاهکار کریستی است.
قاتل با دقت، نه فقط آدم‌ها، که ذهن ما را شکار می‌کند.
هیچ‌کس در امان نیست.
و هر تردید، آخرین تردید است.
 
۵. پایان در بطری
نامه‌ی قاتل، آخرین راز را آشکار می‌کند.
او نه فقط همه را کشت، بلکه خود را هم از میان برداشت.
اما پیش از مرگ، اعترافی نوشت و در بطری انداخت.
او باور داشت عدالت رسمی ناتوان است.
پس خود، داور، هیئت منصفه و جلاد شد.
اما آیا کسی حق دارد چنین قدرتی داشته باشد؟
رمان، پاسخی نمی‌دهد، فقط ما را در تردید رها می‌کند.
و این، سهمگین‌ترین شکل پایان است.
 
۶. نه یک معما، که یک آینه
کریستی در این اثر، صرفاً معمایی ننوشته، بلکه آینه‌ای مقابل ما گذاشته است.
ما به جای دنبال کردن قاتل، با نفس خود روبه‌رو می‌شویم.
هر شخصیت، گوشه‌ای از جامعه است؛ گناه‌کار، اما انسانی.
شاید «و سپس هیچ‌کدام باقی نماندند» سیاه‌ترین اثر کریستی باشد.
در آن نه نجات هست، نه آرامش.
فقط سکوت، و ناپدید شدن مجسمه‌ها.
اما شاید این، راست‌ترین روایت از عدالت باشد.
عدالتی که هیچ‌کس از آن جان سالم به در نمی‌برد.