رمان «ماه بر فراز رودخانه‌ی می‌سی‌سی‌پی» که به‌نوعی تلفیقی از خاطره، خیال و هویت آمریکایی است، در نسخه‌های گوناگون می‌توان از منظرهای متفاوتی مشاهده میشود .

روایت سوررئال و شاعرانه

1. شب‌هایی که واقعیت محو می‌شود

در این نسخه، مرز میان واقعیت و خیال از ابتدا مخدوش است. راوی نمی‌داند خواب می‌بیند یا واقعاً در قایق نشسته. ماه، گاه به شکل انسانی در دوردست دیده می‌شود. صداهایی از گذشته در مه شب جاری‌ست. رودخانه چون آینه‌ای همه چیز را دگرگون نشان می‌دهد. فضای داستان شاعرانه و مالیخولیایی‌ست. واژه‌ها بیشتر برای تصویرسازی به‌کار می‌روند تا روایت مستقیم. خواننده نیز باید مانند راوی، گم شود.

 

2. ماه سخن می‌گوید

در بخشی شگفت‌انگیز، راوی تصور می‌کند که ماه با او صحبت می‌کند. صدای ماه زنانه است؛ آرام، سرد و دانا. ماه گذشته‌ی او را بازگو می‌کند، چیزهایی که حتی خودش فراموش کرده. این مکالمه ذهنی، به نوعی اعتراف شبانه بدل می‌شود. ماه تبدیل به روان‌درمانگر سوررئال او شده. جملات ماه پر از استعاره‌اند. آیا این دیالوگ حقیقت دارد؟ شاید، شاید هم نه. اما اثر آن واقعی است.

 

3. رودخانه، موجودی زنده و گرسنه

رودخانه در این روایت، موجودی با اراده است. گاه خشمگین می‌شود و گاه زمزمه می‌کند. راوی حس می‌کند که رود او را می‌بلعد، یا آزمایش می‌کند. در صحنه‌ای، قایقش ناپدید می‌شود و در مه معلق می‌ماند. زمان متوقف می‌شود. رودخانه مثل خداوندی خاموش است که تنها نظاره می‌کند. ماه همچنان بر فراز اوست، اما حالا انگار او را می‌پاید.

 

4. زن مه‌آلود، خاطره یا خیال؟

زنی با موهای نقره‌ای در مه پدیدار می‌شود؛ گاه روی ساحل، گاه روی قایق. راوی گمان می‌کند او همان معشوق قدیمی است، اما چهره‌اش نامشخص است. آن زن چیزی نمی‌گوید، فقط نگاه می‌کند. شاید نماد زمان باشد، یا آرزوی محقق‌نشده. هر بار که راوی به او نزدیک می‌شود، محو می‌شود. این زن، همچون ماه، همیشه هست اما هرگز در دسترس نیست.

 

5. عبور از زمان، نه مکان

در میانه‌ی داستان، راوی متوجه می‌شود که در حال عبور از مکان نیست، بلکه از زمان می‌گذرد. صحنه‌ها مدام تغییر می‌کنند؛ یک‌بار کودک است، بار دیگر پیر. رودخانه او را در گذشته‌های مختلف می‌چرخاند. او به شب‌هایی برمی‌گردد که دیگران نمی‌توانند به خاطر آورند. ماه، تنها چیزی‌ست که در همه‌ی زمان‌ها ثابت مانده. این سفر، شاید مرگ باشد، یا رؤیای مرگ.

 

6. پایان باز، آغاز یک چرخه‌ی تازه

در سکانس پایانی، قایق به نقطه‌ی آغاز بازمی‌گردد. اما حالا کسی دیگر در آن نشسته. راوی، از بیرون، سفر خودش را تماشا می‌کند. آیا مرده؟ یا فقط تبدیل به خاطره شده؟ ماه همچنان می‌تابد، اما حالا گویی برای کسی دیگر. روایت مثل یک شعر نیمه‌کاره رها می‌شود. هیچ پاسخی داده نمی‌شود. فقط یک پرسش: "آیا همه‌ی ما در قایقی بر رودخانه‌ای ناشناخته نیستیم؟"